حبیب بن مُظاهر یا مُظَهَّر اسدی
آشنایی با همبازی و همرزم امام حسین علیهالسلام
حبیب (شهید در عاشورا 61ق) فرزند مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان، ابوالقاسم اسدی است، حبیب صحابی است، و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده است. علامهی حلّی نام پدر وی را مُظهَّر و مُظاهر نوشته است. نویسندگان کتب رجالی حبیب بن مظاهر را در عداد اصحاب حضرت امیر و امام حسن و امام حسین علیهم السلام دانستهاند. و نیز گفتهاند که در تحریر طاووسی است که حبیب بن مُظاهر مشکور است یعنی پسندیده و ستوده و زاهد و با تقوی و وثیق است. چون معاویه درگذشت سران شیعیان کوفه مانند سلیمان بن صُرَد و مسیّب بن نجَبَة و رِفاعَة بن شداد البَجَلی و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه برای امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتند، و آن حضرت را برای قیام علیه امویان به کوفه دعوت کردند. حبیب بن مُظاهر با دو یار دیرین خود میثم تمار و رُشید هَجَری در مکتب حضرت علی (علیه السلام) تربیت یافته و علم المنایا و علم البلایا و اسراری آموخته است کشی در رجال خود از فُضَیل بن زُبَیر روایت کرده است: «میثم تمار سوار بر اسب میگذشت، حبیب بن مظاهر اسدی سواره در نزدیکی مجلس بنیاسد به وی برخورد، پس با هم به سخن گفتن پرداختند، تا سر و گردن دو اسب از هم درگذشت. پس حبیب گفت: هر آینه مردی بزرگ را، که موی سرش ریخته و شکمی برآمده دارد، و در نزدیکی دارالرّزق خربزه میفروشد (منظورش همان میثم بود) میبینم، که در راه دوستی اهل بیت پیامبرش به چوبهی دار آویخته شده است، و شکمش را بر فراز دار شکافتهاند. میثم گفت: و من مردی سرخ رنگ را میشناسم، که او را دو گیسوان است (منظورش حبیب بود) و برای نصرت پسر دخت پیامبرش بیرون میآید و کشته میشود، و سرش را در کوفه جولان داده میگردانند. آن دو سپس از هم جدا شدند. مجلسیان گفتند: ما دروغگوتر از این دو تن کسی را ندیدهایم. راوی گفت: اهل مجلس هنوز نپراکنده بودند که رُشَید هَجَری فرا رسید و سراغ آن دو را گرفت، اهل مجلس گفتند: آنها از یکدیگر جدا شدند، و ما از آن دو شنیدیم که به هم چنین و چنان میگفتند: رُشَید گفت: خدا میثم را رحمت کند، این را فراموش کرده بود که بگوید: آن کس که سر او را خواهد آورد جایزهاش صد درهم زیادتر خواهد بود. رُشَید از آن جا برفت. آن جمع گفتند: این یکی، به خدا سوگند دروغپردازترین ایشان است. روای گفت: والله روزان و شبانی نگذشته بود، که میثم را دیدیم بر در سرای عمروبن حُریث آویخته بودند، و سر حبیب بن مظاهر را که با حسن (علیه السلام) کشته شده بود بیاوردند، و تمامت آن چه را که گفته بودند بدیدیم.
چون معاویه درگذشت سران شیعیان کوفه مانند سلیمان بن صُرَد و مسیّب بن نجَبَة و رِفاعَة بن شداد البَجَلی و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه برای امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتند، و آن حضرت را برای قیام علیه امویان به کوفه دعوت کردند. گفتهاند که حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در کوفه جهت حضرت امام حسین (علیه السلام) بیعت میگرفتند، تا آنکه عبیدالله بن زیاد بدان جا وارد شد، و مردم کوفه یاری مسلم بن عقیل فرستادهی حضرت را ترک کردند، و انصار مسلم گریختند. عشایرِ حبیب و مسلم بن عوسجه، آن دو را پنهان نگاه داشتند. چون امام (علیه السلام) به کربلا وارد شد، آن دو مخفیانه خارج شدند، شبها راه میپیمودند و روزها مخفی میماندند، و بدینگونه خویش را به حضور امام رسانیدند. روایت کردهاند که حبیب در کربلا با اجازهی امام به قبیلهی بنیاسد رفته و آنها را به یاری امام دعوت نمود. عدهای از آنها شبانه عازم کربلا شدند ولی ابن سعد از این امر مطلع شد و راه به آنها گرفت و پس از مختصر درگیری آنها را برگردانید. حبیب امام را از ماجرا مطلع ساخت و امام فرمودند و ما تَشاؤنُ اِلّا اَن یَشاءَ اللهُ. روایت کردهاند که حبیب روز عاشورا در مقابل قشون ابنسعد که سراپردهی امام حمله کردند ایستاد و گفت: معاشر القوم، همانا به خدا سوگند بد مردمی هستند فردا پیش خدا قومی که بر خدا وارد شوند، در حالی که کشته باشند ذرّیهی نبی او را و عترت و اهل بیت نبی او را، و عابدان اهلی این شهر را، که از سحرگاهان به اجتهاد بپا میایستند، و خدا را فراوان ذکر میگویند. عزرة بن قیس حبیب را گفت: تو تا میتوانی خود را میستائی (اِنَّکَ لَتُزَکّی نَفسَکَ ما استَطَعتَ). زهیر بن قیس پاسخ وی را بداد. مامقانی را ذکر حبیب در تنقیح المقال (253/1) آورده: «او را در شب عاشورا با زینب کبری سلامالله علیها مکالماتی بوده است، و از غایة جلالت او حمایت میکند». کشی در رجال خود نقل کرده: حبیب از هفتاد تن رجالی است که حسین (علیه السلام) را یاری دادند، و به کوههای آهن برخوردند، و نیزهها و شمشیرها را به سینهها و صورتهای خویش استقبال کردند، و برایشان پیشنهاد امان و اموال میشد و سر باز میزدند و میگفتند: ما را نزد رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) عذری نخواهد بود، اگر حسین (علیه السلام) کشته شود، و از ما چشمی بهم بخورد، تا جملگی در اطراف وی کشته شدند.
گفتهاند: حبیب بن مظاهر اسدی در کربلا مزاج میکرد، زید بن حصین همدانی، که او را سیدالقراء میگفتند، به وی گفت: اکنون ساعت خنده نیست. گفت: پس چه موضعی از این وقت به سرور سزاوارتر است؟ به خدا سوگند این نیست مگر آنکه این اوباشان باشمشیرهایشان بر ما حمله ور شوند، پس ما با حورالعین دست در گردن کنیم، حبیب در سپاه حسین (علیه السلام) سردار ستون چپ بود، حبیب برای پذیرفتن دعوت مبارز هر لحظه آماده بود، گفتهاند: چون مسلم بن عوسجه به زمین افتاد، حسین (علیه السلام) به سویش رفت، و حبیب با وی بود. حبیب گفت: ای مسلم، به زمین افتادنت بر من دشوار است. مژده باد به بهشت. مسلم با صدایی ضعیف او را گفت: خداوند ترا مژده به خیر دهد. پس حبیب گفت: اگر نه این بود که من میدانم به دنبال تو هستم، و همین ساعت به تو ملحق میشوم، دوست میداشتم تا به هر چیز که برای تو مهم است به من وصیت کنی، تا در آن باب حفظ حرمت ترا بکنم، که تو از جهت دین و قرابت شایستهی آنی. مسلم وی را گفت: بلی، به این کس وصیت میکنم، خدا ترا رحمت کند (و با دو دست اشاره به حسین (علیه السلام) کرد) تا در پیش او بمیری. حبیب گفت: سوگند به ربّ کعبه که چنین کنم. گفتهاند که بدان هنگام که حسین علیه السلام برای اداء نماز ظهر مهلت خواست، حصین بن تمیم وی را گفت: همانا که این نماز از تو قبول نمیشود. حبیب در پاسخ حصین گفت: گمان میبری نماز از آل رسولالله صلی الله علیه و آله قبول نمیشود، و از تو، ای خر، قبول میشود. حصین حمله کرد، و حبیب بر او حمله آورده حبیب با شمشیر به صورت اسب حصین زد. اسب سرکشی کرد او بیفتاد. یارانش او را برداشتند و نجاتش دادند. حبیب به آنها حمله کرد تا او را از جنگ ایشان برباید، و میگفت:
اُقسم لوکنّا لکم اعداداً او شطرکم، وَ لَّیتم اَکتاداً یا شرَّ قومٍ حسباً و آداً
یعنی: سوگند میخورم اگر با عدهی شما برابر بودیم یا بقدر یک حصّه از شما بودیم، شما روی بر میتافتید و مجتمع کتفین را جلوی شمشیر میدادید، این بدترین گروه از حیث حسب و نیرو. سپس با آنان قتال میکرد و حمله میآغازید و شمشیر میزد در حالی که میگفت:
انا حبیبٌ و ابی مظهَّر فارسُ هیجاء و حرب تُسعَر انتم اَعدُّ عُدة و اکَثَر و نحن اوفی منکم و اَصبَر
و نحن اعلی حُجَّة و اَظهَر
حقاً و اتقی منکم و اَعذَر
یعنی:
من حبیبم و پدرم مظهّر است، سوار میدان کارزار و جنگ برافروخته، شما به شمار یا جهاز افزویند و ما از شما باوفاتر و بردبارتریم، ما از جهت حجة برتر و به حقیقت روشنتر، و از شما باتقویتر و معذورتریم.
پیوسته این اشعار را میخواند تا جمعی را از آن قوم بکشت. پس بدیل بن صریم عقفانی بر او حمله آورد و با شمشیر بزد، و دیگری از تمیم حمله کرد و با ضرب نیزه او را بینداخت. آن مرد تمیمی از اسب به زیر آمد و سرش را از پیکرش جدا کرد. این قاتل سرانجام بدست قاسم پسر حبیب کشته شد و قتل حبیب بن مظاهر، حسین (علیه السلام) را سخت تکان داد، و فرمود: عندالله اُحتَسِبُ نفسی و حُماة اصحابی، یعنی نزد خدا احتساب میکنم خود و حامیان اصحابم را.
قبر حبیب بن مظاهر، آرامگاه حبیب اکنون در کربلا در رواق جنوب غربی حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مزار شیعیان است.
کتابنامه:
خلاصة الاقوال، 31؛ تنقیح المقال، 252/1 به بعد؛ هفتاد و دو تن و یک تن، 26/2؛ ابصار العین، 56؛ ارشاد، مفید، 202 به بعد؛ جلاءالعیون، 356 به بعد؛ اختیار معرفة الرجال، 78 به بعد؛ جنةالنعیم، 336؛ لغت نامه، دهخدا، ذیل حبیب؛ وسائلالشیعة، 161/2؛ بحارالانوار، 10 جزوهی 6/45 به بعد؛ سفینة البحار، 203/1.
گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}